سلام.

این هم نوعی جنون و عدم تعادل می‏تونه باشه؛
وسواس.
این که تصمیم بگیری هر روز بنویسی،
اگر چه از خودت نباشه،
ولی دغدغه‏ات باشه.
و اینکه اگه ننوشتی انگار گم‏شده‏ای داری،
و کار واجبی رو ترک کردی.
پس هر روز قسمتی از افکار و دغدغه‏ها رو،
به قول هادی قربانی عزیز،
که ان‏شاءالله هرجا هست با عزت و عافیت بزید،
با یه بیل می‏ریزی تو فرقون وب‏لاگ.
بیل هم که حساب و کتاب نداره،
هر روز می‏بینی ملات‏ات یه چیزی کم داره.
می‏گی بذار یه کم از این بریزم،
فردا یه کم از اون.
اینه که وب‏لاگ رو کردی کشکول همه چی و هیچ چی،
خراب‏آباد نفسانی.
*
ام‏روز امام از فرنس می‏آد.
نمی‏دونم باید گل ببرم یا شیرینی،
البته شیرینی که نمی‏شه، هنوز ماه صفره.
نمی‏دونم برم سر در دانش‏گاه یا بهشت زهرا(س)،
البته بعیده که به دانش‏گاه برسیم،
از زور جمعیت و تافیک وسط شهر،
هم‏چنین به بهشت زهرا(س).
شاید خوبه مثل آسید صادق طباطبایی بریم چلوکبابی مدائن،
بعد اِن سال.
شاید هم باید تو ترافیک افتتاح تونل توحید وایسیم
ببینیم ملت چه فحش‏هایی به دهه زجر می‏دن.

شاید هم باید بشینیم مثل آدم
تکلیف ام‏روز و هرروزمون رو معلوم کنیم؛
دیو، فرشته،
جبهه سبز، طرف‏داران ولایت،
لیبرال، دینی،
حجتیه‏ای، انقلابی.

اصلاً کاش درست بفهمیم اصلاً جبهه ام‏روز چی هست،
بعد ببینیم باید کدوم ور وایسم و چه‏طوری.

حسین(ع) جان، ما رو هم سوار کشتی سریع‏السیرت کن